joke
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, :: 17:43 ::  نويسنده : Mohammad hosein

دیشب یکی از دوستای قدیمیم تو یاهو بهم پی ام داد، گفت هرکاری میکنم یه صفحه اس تو اینترنت، پرینت نمیگیره واسم،
گفتم:
چیکار میکنی؟
توضیح داد واسم،
منم گفتم:
... ... خب درسته دیگه،
بعد یاد آی کیوش افتادم، دو دل بودم بپرسم سوالمو یا نه، گفتم یهو میگه پ ن پ ضایعم میکنه!
خلاصه دلو زدم به دریا پرسیدم:
پرینتر داری اصلا؟
انتظار داشتم فحش بکشه بهم!
گفت:
ا پس واسه اینه؟!!

پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, :: 17:39 ::  نويسنده : Mohammad hosein

مردها وقتی‌یه زن بهشون میگه سردمه به سه دسته تقسیم میشن :

1. اونایی که بغل می‌کنن

2. اونایی که جاکتشونو میدن

3. احمق‌هایی‌ که میگن: منم همینطور...

پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, :: 17:38 ::  نويسنده : Mohammad hosein

خواستم خودمو واسه دوست دخترم لوس کنم،
بهش اس ام اس دادم : عروسک خوشگل من کجاست؟
اما اشتباهی واسه بابام ارسال کردم!
بابام هم جواب داد : من از کجا بدونم؟!
خرس گنده، الان بچه ت باید عروسک بازی کنه مرتیکه

پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, :: 17:37 ::  نويسنده : Mohammad hosein

  پسره میگه من عاشقتم میخوام باهات ازدواج کنم.

دختر: خونه داری؟
...

پسر: نه...

دختر حرفشو قطع میکنه: بی ام و داری؟ 

پسر: نه

 چقدر حقوق میگیری؟

پسر: حقوق ندارم آخه...

دختر: برو گمشو چی فکر کردی به من پیشنهاد دادی؟ و میره

پسر: من چندتا ویلا دارم خونه واسه چی؟ یه پورشه با بنز دارم بی ام و دوست ندارم..! چجوری حقوق بگیرم وقتی خودم مدیر شرکتم...!

دختر : اِااااااااااااااا .......

پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, :: 17:35 ::  نويسنده : Mohammad hosein

  دختر : ساعت چنده ؟ 
پسر : ساعت چنده ؟
دختر : دیوونه شدی ؟
پسر : دیوونه شدی ؟
دختر : چرا هر چی میگم تکرار میکنی ؟
پسر : چرا هر چی میگم تکرار میکنی ؟
دختر : دوستت دارم عزیزم
پسر : ساعت هفت و چهل و پنج دقیقه

پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, :: 17:34 ::  نويسنده : Mohammad hosein

روزی یک زوج،بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند. تو این مراسم سردبیرهای روزنامه‌های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشان (راز خوشبختیشان) را بفهمند.

سردبیر می‌پرسد: " آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یک همچین چیزی چطور ممکن است"؟

شوهر روزهای ماه عسل رو به یاد می‌آورد و می‌گوید: "بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم. آنجا برای اسب سواری هر دو، دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم. اسبی که من انتخاب کرده بودم خوب بود. ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود. سر راهمان آن اسب ناگهان پرید و همسرم را از زین انداخت. همسرم خودش را جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت: "این بار اولت هست".

بعد یک مدت، دوباره همان اتفاق افتاد. این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب کرد و گفت:"این بار دومت هست".

‌و بعد سوار اسب شد و راه افتادیم. وقتی که اسب برای سومین بار همسرم را انداخت؛ همسرم با آرامش تفنگش‌را از کیف در آورد و با آرامش شلیک کرد و آن اسب را کشت. سر همسرم داد کشیدم و گفتم: "چکار کردی روانی؟ دیوانه شدی؟ حیوان بیچاره را چرا کشتی؟"

همسرم یه نگاهی به من کرد وگفت: "این بار اولت هست

پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, :: 17:32 ::  نويسنده : Mohammad hosein

  دانشجويی پس از آنكه در درس منطق نمره نياورد، به استادش پیغام زد که: "‌استاد، شما واقعا چيزی در مورد موضوع اين درس می دانيد؟"
استاد در جواب گفت: "بله حتما، در غير اينصورت نمی توانستم يك استاد باشم."
دانشجو در ادامه نوشت: "‌بسيار خوب، من مايلم از شما يك سوال بپرسم. اگر جواب صحيح داديد، من نمره ام را قبول می كنم. در غير اينصورت، از شما می خواهم به من نمره ی قبولی بدهيد."
... استاد قبول كرد و دانشجو پرسيد: "آن چيست كه قانونی است ولی منطقی نيست، منطقی است ولی قانونی نيست، و نه قانونی است و نه منطقی؟"
استاد پس از تامل طولانی نتوانست جواب بدهد و مجبور شد نمره ی قبولی درس را به دانشجو بدهد.
بعد از مدتی، استاد با شاگردش تلفنی تماس گرفت و جواب سوال را پرسيد و شاگرد بلافاصله جواب داد: "استاد شما 63 سال داريد و با يك خانم 30 ساله ازدواج كرده ايد كه البته قانونی است ولی منطقی نيست. همسر شما يك معشوق 25 ساله دارد كه منطقی است ولی قانونی نيست؛ و اين حقيقت كه شما به معشوق همسرتان نمره ی قبولی داديد در صورتی كه بايد آن درس را رد می شد نه قانونی است و نه منطقی

پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, :: 17:30 ::  نويسنده : Mohammad hosein

من نمیدونم این درس خوندن چی داره که تا میری دو کلمه درس بخونی حتی خاطرات دوران مهد کودک اونم با وضوح HD یادِ آدم میاد...

پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, :: 17:26 ::  نويسنده : Mohammad hosein

این روزا دختر و پسرها از عشق و دوستی هیچ نفعی نمیبرند
اونایی که منفعت میبرند:

رستورانها
کافی شاپها
ایرانسل و همراه اول

پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 15:55 ::  نويسنده : Mohammad hosein

دیالوگی که امروز تو اتوبوس یکی از دوستان شاهدش بود(بین ۲ دختر) :

+موبایلت داره زنگ میخوره.

-اه پیداش نمیکنم.

.

.

.
+نکنه خونه جا گذاشتیش

پيوندها


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 22
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 1
بازدید کل : 32217
تعداد مطالب : 48
تعداد نظرات : 37
تعداد آنلاین : 1